سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

نیایشگاه پیر سبز یا چک‌چکو

نیایشگاه پیر سبز یا چک‌چکو

درباره پیر سبز گفته‌اند که آرامگاه یکی از دختران یزدگرد ساسانی به نام «حیات بانو» است که ننگ تسلیم شدن به تازیان را نپذیرفت و از دست دشمنان گریخت و به این منطقه پناه آورد و در همین‌جا نیز آرام گرفت تا امروزه به ویژه در روزهای پایانی خردادماه هر سال، هزاران تن از سراسر جهان به سوی آنجا بشتابند و گرد پیر سبز آیند و به جشن و شادمانی بپردازند.

نیایشگاه در درون شکاف کوهی به همین نامِ «چک‌چک» ساخته شده است که آب، قطره‌قطره از شکاف سنگ‌هایش به بیرون می‌چکد تا در داخل حوضی سنگی جای گیرد. آتشدانی در میان نیایشگاه قرار دارد که زنان و مردان با روسری‌ها و کلاه‌های سپید به گرد آن می‌آیند، عود و کُندر می‌سوزانند و نیایش می‌کنند.

نیایشگاه پیر سبز یا چک‌چکو عکس از حماسه سبحانی‌فر

«چک‌چکو یا دیدارگاهِ پیرِ سبز در میان راه یزد و طبس و در کمرگاهِ کوهی سنگین و رنگین، گوهرِ خود را می‌نمایاند. این دیدارگاه (نیایشگاه) یاد و یادمانِ روز و روزگارانِ کهنی است که پرچم نیرومندی، راستی و راست‌گویی و راست‌کرداری در اهتزاز دل و جان و خاکِ ایرانیان خودنمایی داشت. بنا بر همین انگیزه نیز، چَک‌چَک، همه ساله دیدارگاه هزاران باورمندِ زرتشتی و دیگر ایرانیانِ دوستدارِ تاریخ و فرهنگِ کهن است. چک‌چک، دیدارگاهی زیبا و آرامش‌بخش است که با چندین و چند پلکان، دیدارکننده آرزومندِ را به بلندایِ آب‌چکانِ چندین سده‌ای می‌رساند و به تنِ خسته‌اش، توانی و به لبِ تشنه‌اش، جانی تازه می‌بخشد. چک‌چکو، آب‌نمایی خوشایند با پیرامونی پر از پَرِ سیاووشان دارد و دور و برش را خانه‌هایی تنها دارای سه دیوار به نام «خیله» فراگرفته‌ است، تا به هر رهگذر و رهسپری پناهی به دور از تابشِ تند بدهد و او را به آرامش برساند.

این دیدارگاه همیشه و همواره به این آبادانی نبوده است؛ چرا که چند دهه پیش‌تر، این همه جای آرامش و خیله و دوش و پلکان و تالاری این‌چنین برایِ نیایش را نداشت تا اینکه نیک‌زنی زرتشتی، مرده‌ریگ و بازمانده‌ای (ارثیه) از خاندان درگذشته مادری خود دریافت می‌کند. او که مادرش درگذشته است و بنا بر سنت و آیینش اختیاردار پول به خود رسیده است، پدر و دیگر بستگانش را آگاه می‌کند که چشم‌داشتی به آن پول ندارد و دوست می‌دارد آن را برای بهسازیِ دیدارگاه چک‌چک و یا پیرِ سبز هزینه کند. از آنجا که پدرِ هنرمندش هم کسی جز ساختمان‌سازِ پرآوازه شهر و دیار «معمارِ محلاتی» نبود، از وی می‌خواهد که این خواست و آرزو را به انجام برساند.
معمار خوشنام و کاردان، خواست دخت خویش را می‌پذیرد و به برنامه‌ریزی و کشیدن نقشه کار می‌پردازد. در این برنامه‌ریزی بریدن و برانداختن درختِ سرو کهن و تنومندی که کار گسترشِ تالارِ نیایش را با دشواری روبرو ساخته است، گنجانده می‌شود و بامداد یکی از آن روزها را، روز بریدنِ درخت سرو می‌نامند. آنان پس از رو به راه کردنِ کار و بارهایِ روز آینده، رو به سویِ آسایشگاه خود می‌آوردند تا پس از سپاس‌های بی‌کران از درگاهِ اهورامزدا و نو کردنِ کُشتی*، سر بر بالین ‌نهند و بیارامند و بخوابند و بامداد روز آینده با خستگی از تن رانده و شاد و سرزنده و با هدفِ نوسازی گیتی، از خواب برخیزند.
شبِ کویر، با آسمان پُر ستاره‌اش، چشمان هر یک از آنان و به ویژه معمارِ محلاتی پُراندیشه را با رویاهای دور و دراز، پر از خواب ناز می‌کند و به آرامش می‌کشاند. هر کسی با یاد و یادمانی به خواب می‌رود و شاید خوابی نیز می‌بیند که در بامدادان و پس از نیایش بامدادی و نو کردن کُشتی برای این و آن می‌گوید و یا آنچه را در خواب دیده از یاد می‌برد و پاشنه برکشیده و دامن همت بر کمر زده، آماده کار می‌شود.

معمار محلاتی نیز پر امید می‌خوابد، اما پُراندیشه‌تر از خواب برمی‌خیزد؛ زیرا آنچه را هنگام آرامیدن شب هنگامش به خواب دیده است، به یاد می‌آورد و به همان انگیزه نیز اندیشه‌ناک است، اما مرغِ توفانِ جهان‌دیده‌ را از باد و باران ترسی نیست. پس با یاد اهورامزدا و اشم‌وهو خوانان، به نیایش بامدادی می‌پردازد و پس از نو کردنِ کُشتی با یاران به گفت‌و‌گو می‌نشیند و می‌گوید: ای یاران فرهیخته و کارآزموده و جهان‌دیده، دیشب به خواب دیدم که درخت‌بچگانِ بی‌شماری گرداگرد ما را گرفته‌اند و با چشمانی گریان به یکدیگر می‌گویند معمارِ محلاتی و یارانش می‌خواهند مادر ما، این سرو بلندبالایِ چندین و چند ساله را براندازند و ما را بی‌مادر کنند. امید که از این کار درگذرند و برای گسترشِ تالارِ نیایش راهی دیگر بجویند.

معمارِ خوش‌دل و خوش‌نام و نواندیش، با چشمانی پر از نمِ عشق، رو به یاران می‌کند و می‌افزاید: ای یارانِ بهدین، بنا بر دیده‌ در خواب و بنا بر باوری که داریم و از آنجا که ما ایرانیان و به ویژه زرتشتیان را همیشه و همواره نگه‌دارنده و پشتیبانِ دار و درخت و پرهام و طبیعت می‌خوانند، باید از اندیشه بر انداختن و بریدن این درخت چشم بپوشیم و برای گسترش تالار چاره‌ای دیگر سازیم. همگان با او همدل و هم‌رای بودند و از او چاره کار را جویا شدند و او آن کاری را کرد و از خود و فرزند بخشنده و دیگر یارانش یادگار و یادمانی بر جای گذاشت که می‌بینیم و یاد او را گرامی می‌داریم.
بنا بر چاره‌جوییِ معمار، امروز ما سرو بلندبالایی را در چک‌چک می‌بینیم که سر از تارکِ تالار به در آورده و گویی که با تکان دادن شاخ و برگ و بَر و بالایِ بلندش، سر به نیایش بر آورده است و سپاسِ یزدان دارد و او را به یاد می‌آورد. همچنان‌ که سعدیِ شیرازی می‌سراید:

برگِ درختان سبز در نظرِ هوشیار

هر ورقش دفتری‌ست، معرفتِ کردگار

و چنین شد که اینک پیر سبز دیدارکننده خود را از راه پلکانی و نه کوره‌راهی به چک‌چک می‌رساند و آن همه خیله و آسایشگاه و دوش و همانند آنان را در دسترس او می‌گذارد.»(۱)