سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

خورشیدِ خیال

خورشیدِ خیالش را، تا در نظر آوردم

اشکم بشتاب آمد بر بام رخ زردم

گفت: ای همه جان من دلشوره دیدارت!

چندی است در این خانه بیتابم و می گردم

با یاد تو این مجنون تا یک مژه بر هم زد

هم خانه صفا دادم، هم خویش صفا کردم

تو یک طرف بازی، او یک طرف بازی

هر که نظر اندازی، من مهره این نردم ...

*

بر خنده اشکِ من، خورشید خیالِ او

خندید که: خوش گفتی ای کوکب شبگردم!

شوری که به دل داری خود از نمک ما بود

از من اثری دارد آن طفل که پروردم

تو ساکن این خانه، من صاحب آن خانه

تو جلوه گری کردی، چون جلوه گری کردم

با جمله شباهتها، ما راست تفاوتها

تو زائل و من دائم، تو جمعی و من فردم

با خاطر سودایی داد و ستدی دارم

سرمایه بغضش را اشک است فراوردم

آتشکده دل را من آتش جاویدم

سرمایه بغضش را اشک است فراوردم

آتشکده دل را، من آتش جاویدم

یک لحظه نپنداری، کاین آب کند سردم

نرگس گنجی (از مجموعه «تاک تشنه»)
http://www.hawzah.net