درسی از تاریخ برای آنان که تاریخ نمی خوانند
"آنان که تاریخ نمی خوانند محکوم به تکرار آن هستند ." ( جواهر لعل نهرو – نخست وزیر هند )
آن گاه که ملتی باورمندی به فرهنگ ملی و آگاهی از پیشینه ی تاریخی – اخلاقی خود را از د ست بدهد و در حافظه ی تاریخی اش ایجاد اختلال ، ابهام و انحراف های شناختی به وجود آید و در نتیجه از تاریخ خود ، نا آگاه و یا دچار فراموشی شود یا دچارش کنند ، به سادگی نمی توان این کاستی را از خلال فرآیندهای آموزشی جبران کرد و معمولاً در چنین شرایطی است که قدرتهای آزمند چه شمالی ، چه جنوبی به راحتی می توانند در هر کشوری رسوخ و یا آن را تسخیر کنند ، لازم نیست این تسخیر با کاربرد نیروی نظامی باشد . جمله ای بسیار دقیق از نویسنده ی ارجمند داریوش آشوری :
" یکی از شگفتی های هجوم غرب به ما آن است که با لشکر بر مانتاختند ، بلکه ذره ذره و از زیر پوست برما نفوذ کردند" که در بیشتر زمانها نادانی ، ناآگاهی و عدم شناخت غالب کاربدستان از ویژگی های بیگانگان و استعمار در اثربخشی این نفوذها نقش بنیادین داشته است و آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب استعمارگران ریخته اند و یا با ندانم کاری بهانه بدست مهاجمان ویرانگر داده اند ( کشتن ایلچی سفیر چنگیز و همراهان او که منجر به حمله چنگیزخان به ایران و آنهمه ویرانی ها شد) .
با اینهمه در سینه ی تاریخ است که رومیان بارها در طول حکومت خود با ساسانیان جنگیده اند و هر بار شکست خورده اند و یا دردوره اشکانیان نیز باز نزدیک به 300 سال این گونه جنگ ها برقرار بوده است و هر بار اشکانیان پیروز میدان بوده اند.
اکنون آیا اندیشیده اید چگونه است که پنج تا ده هزار سپاهی عرب بدون ساز و برگ چشمگیرامپراتوری ایران با آن شکوه و بزرگی را شکست می دهند و استقلال سیاسی اش را از میان می برند ؟ در این باره تحلیل ها و علت های گوناگون و از دیدگاه های مختلف بیان شده است. برای روشن شدن این امر نگاهی به آثار تاریخ نگاران ایرانی و غیر ایرانی انداخته درمی یابیم که پایه های نظام حکومتی ساسانی درسال های پایانی چگونه در اثر نابرابری ها و تبعیض ها ، آشفته و از میان تهی و پوسیده شده است ، که پس از خسرو پرویز نهاد حکومتی چنان سست و لرزان است که در یک دوره ی 6 ساله 12 تن به پادشاهی می رسند .
اینگونه رخدادها در پیشینه ی کشور ما کم نیستند و یا در دوره صفویه شاه سلطان حسین به دلیل آشفتگی نهاد حکومت ، رواج ستم و تبعیض ، ناشایستگی و بی خبری شاه از مردم و بیداد امیران و حاکمان نسبت به مردم، احساس همبستگی و میل به یگانگی و دفاع ملی در جامعه از میان رفته بود و کسی چون محمود افغان حکومت مرکزی ایران را از پای درمی آورد . به راستی دلیل این نامرادیها و ناکامی ها را ، پیش از یورش دشمن ، در رفتار کاربدستان ، بروز بی عدالتی و بی توجهی به مردم ، ارزش های اخلاقی – فرهنگی - ملی و فروریزی آنها ، نباید جست ؟
شادروان زرین کوب می نویسد : این عربها نبودند که ساسانیان را از بین بردند و در تایید سخن خود مثالی می آورد : "که عزرائیل جان حضرت سلیمان پیامبر را بهنگام راه رفتن و در حالی که بر عصایش تکیه زده بود ، می گیرد و از دنیا می برد ، پیروان او سال ها جرات نزدیک شدن به او و تکان دادنش را نداشتند، بطوریکه عصا اندک اندک بوسیله موریانه ها جویده و از درون تهی و پوسیده می شود و مورچه ای بهنگام گذر از کنار عصای پوسیده ی ازمیان تهی شده ، مقداری از پودرهای عصا را جابجا می کند و استقامت عصا از بین می رود و بدن سلیمان سقوط می کند . حال می توان گفت مورچه عامل سقوط سلیمان با آن شکوه و بزرگی بوده است ؟ خیر . سلیمان پیش از سقوط از دنیا رفته بود" . حکومتهایی هم که ساقط می شوند پیشاپیش در چنین موقعیت فرهنگی – ملی – اخلاقی - اجتماعی قرار می گیرند .
پس برای ماندگاری هر جامعه و هر ملتی ابتدا باید خودی بودن تاریخ و فرهنگشان و ستون های بقای تاریخی - اجتماعی خود را بشناسند و بدانند خودی بودن به معنای در گذشته زیستن بدون تحول و تغییر نیست و بدانند از در گذشته ماندن صرف ، ارتجاع می زاید . باید با نگهداشت تمام ویژگی های پویای هویت ملی خود در راستای تغییر و تکامل قرار گیریم ، تا ایران بماند .
از اینرو واپس گرایی و ارتجاع یک چیز است و ملت گرایی پویا و پای بندی به تاریخ و فرهنگ ملی خودچیز دیگر .
از سالیان درازییشین ملت گرایی ذهن ایرانیان را بخود مشغول کرده است بطوریکه باستان شناسان بر این باورند ، مردمان ساکن در این خطه به دروازه های تمدن های باستان رسیده بودند . گروه زیادی از انسانها به دنبال دو مهاجرت بزرگ در میانه هزاره سوم و میانه هزاره دوم پیش از میلاد به این سرزمین وارد شدند و بین آنان همجوشی پدید آمد و همسانی حکومتی میان این اقوام ایجاد شد و این سرزمین چند هزار ساله ایران نام گرفت واژه ایران برای ایرانیان مفاهیمی چون آزرم، شکوه ، مهر، ادب ، افتخار و بزرگی را به ذهن متبادر می کند .
رنه گروسه[1] ، دانشمند فرانسوی از ایران بعنوان مشعلی یاد می کند که مسلط شدن خارجیانی مثل مقدونی ها و عرب ها نتوانست آنرا خاموش کند، مشعلی چنین تابناک و در خشان در افق تاریخ پشته (فلات) ایران هیچگاه به خاموشی نگرایید .
گئورگ هگل [2] می نویسد : " ازدیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراتوری و حکومتی کامل بوده است ..... . این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین پدرشاهی ، نه همچون امپراتوری هند ، ایستا و بی جنبش ، نه همچون امپراتوری مغول زودگذر و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر بیداد ، بعکس در اینجا اقوام گوناگون در عین نگهداشت فرهنگ خود به کانون یگانگی بخشی ، وابسته اند که آنان را سربلند و خشنود می کند ".
با اینهمه در گذر تاریخ ، ایرانیان چنان ملت نامیرا و شگفتی آفرینی هستند که گاه در میان جهنم خود ساخته و خاکستر نشینی دوباره جوانه ی اندیشه و استعداد خود را با گذشت مدتی به بار نشانده و با رویشی تازه ، بربنیاد و ریشه های فرهنگی - تاریخی ملت خود ، بار دیگر از خاموشی به غوغا ، از بی نوایی و تهیدستی به قله ی توانمندی رسیده اند .
به راستی عامل نیرو بخش و رمز و راز پیوند نسل های متوالی این ملت که بر سر چهار راه حوادث تاریخ و جغرافیایی جهان نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله مناره ها ، بند بندش را از هم می گسسته است چه بوده است که باز هم ققنوس وار در پرتو میهن پرستی همراه با اخلاق انسانی ، جوانمردی و نوع دوستی به عنوان دستورالعملی ملی با بهره گیری از شیوه ، مدارا و تساهل همواره در برابر بیگانه متجاوز تدافعی عمل کرده و دست متجاوز را قطع کرده و در حالیکه هیچگاه خود مهاجم نبوده ولی سرانجام سرافراز برجای ایستاده است . این مردمان از چه ویژگی برخوردار و راز ماندگاریشان چیست؟
این راز نه سربه مهر را کورش بزرگ در استوانه ی نامدار خود ، آنگاه که در اوج قدرت است و از آزادی اقوام متعدد و دستاوردهایش سخن می گوید چنین افشا می کند : " ابتدا به خواست خدای بزرگ پیروز بوده ام ( یکتا پرستی ). دوم ، هیچگاه ادعای منیت نکردم ( نفی خود کامگی ) بدیگر سخن ، کورش بزرگ بر این باور بود آنکس که منیت کرد، ویژگی بهترین بودن ( مشروعیت رهبری ) را از دست می دهد ( منیت فریدون و حاکم شدن ضحاک ) و چنین رهبران خود کامه ای دیگر از منزلت اهورایی برخوردار نخواهند بود. از این رو کورش بزرگ ، بیداری ملت برای نگاهبانی از ارزش های ملی – میهنی اش ومدارا و تساهل در رهبران را برای دادگری و دادگستری از پایه های بنیادین سیاست خود و رمز ماندگاری ایران می دانست.
آوازه تساهل ایرانیان تنها به دوران باستان محدود نبود در دوره تمدن اسلامی در بخش های مختلف جهان اسلام ، آنگاه که از رفتار ملتی با فرهنگ گفتگو به میان می آمد ، اجماع نظر بر این بود که تساهل و مدارا حتی با دشمن از سنت های رایج در میان ایرانیان است ، که عالیجناب حافظ این اندیشه ایرانی - انسانی را اینگونه بیان می کند:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
خواجه نظام الملک [3] این مرد سیاست و درایت در سیاست نامه به شیوایی از روش مردم داری و نیکو منشی شاهان ایرانی درقبال افراد جامعه یاد می کند.
و یا ابن صاعد اندلسی [4] می گوید پیش از اسلام : بزرگترین فضیلت رهبران ایرانی که بدان شهره ی آفاق شدند حسن سیاست و تدبیر بود .
و یا جاحظ [5] در کتاب مشهور التاج فی اخلاق الملوک می نویسد : ما آیین فرمانروایی و مملکت داری، تربیت خاص و عام و رعیت نوازی ( مردم داری ) را از ایرانیان یاد گرفته ایم .
از نمونه های جالب آیین فرمانروایی و مدارای ایرانیان ، برخورد کریم خان با شخصی مال باخته شنیدنی است :
شخصی فریاد برآورد و طلب انصاف کرد ، کریم خان از او پرسید کیستی ؟ گفت تاجر هستم و آنچه داشتم از من دزدیدند . کریم خان گفت وقتی دزدیدند چه می کردی ؟ مرد گفت خوابیده بودم. کریم خان درهم رفته پرسید چرا خوابیده بودی ؟ تاجر پاسخ داد ، غلط کردم پنداشتم توبیداری . کریم خان را از جواب مردانه تاجر خوش آمد. روی به وزیر کرد و امر کرد تا قیمت مال آن شخص را به او بدهند و گفت ما باید مال را از دزد بگیریم .[6]
جالب است بدانیم آریا ئی هایی که به سوی پشته ( فلات ) ایران مهاجرت کردند ابتدا به خداوندان متعدد باور داشتند و آریائی های به هند رفته پس از کوچ همچنان به خدایان پرشمار وفادار ماندند ولی آنانکه به پشته ( فلات ) ایران و دامنه های زاگرس آمدند به تدریج به برتر شمردند یک خدایی و یکتا پرستی گرایش پیدا کرده و به تدریج دیگر خدایان را به عنوان جلوه هایی از بزرگ ترین خدا که او را اهورا می خواندند تعریف شدند . [7]
این یکتا پرستی در زمان تشکیل نخستین واحد سیاسی در ایران یعنی دوره مادها در آغاز سده هشتم پیش از میلاد وجود داشته است . [8] در ایران با وجود حضور سراسری آیین زرتشت و اخلاق مدارا درحکومتهای ماد و هخامنشی و اوایل ساسانیان در میان اربابان نهاد دین ، ادیان و آیین ها ی دیگر، نه تنها مسیحیت و یهودیت که در شمار ادیان یگانه پرست هستند بلکه آیین بودایی نیز جاری و سیاست دینی رایج در ایران نسبت به دیگر آیین ها متساهل بود و آنها را تنها تحمل می کرد .
از قلم پژوهشگر ایرانی محسن ثلاثی می خوانیم [9] : از همان بامداد پیدایش دین بودا در خاور ایران بسیاری از ایرانیان از جمله شاهزادگان اشکانی به این دین گرویدند .....و حتی کتاب بودا را به چینی برگرداندند ، چه بسا این تساهل دینی نسبت به دگر اندیشی در آموزش های نخستین ایرانیان وجود داشته است، که در سالهای پایانی دوره ساسانی ، آن تساهل و مدارا و اخلاق نیک که از دو آبشخور یکتا پرستی و برابری انسان ها ( عدالت) سیر آب می شد، آرام آرام در اثر دخالت های موبدان در امر حکومت کم رنگ و به مرور ترک گردید و ایرانیان دریافتند که موبدان و شاهان دوره های پایانی ساسانی بیش از اندازه خود را منشا همه چیز می دانند به قول بیهقی این ژرف اندیش پارسی گو : " خردان به کارهای بزرگ گماردند و روزگار مهمل کردند ." و ملت و نیروی بی کران ملی را به فراموشی سپردند روز به روز نوعی استبداد رشد و نارضایتی همگانی اوج می گرفت . بطوریکه حکیم سخن فردوسی می فرماید :
زایرانیان زار گریان شدم زساسانیان بریان شدم
شود بنده بی هنرشهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار
و در واقع از یکسوی اندیشه ی یکتا پرستی کم رنگ شد و از سوی دیگر برابری و دادگستری و اخلاق پسندیده و راستگویی که از اصول پذیرفته شده ایرانیان بود ترک گردید . جامعه به سمت "کاست" ( نوعی طبقات ) شدن آنهم بر اساس روابط خونی و قومی ارزش گذاری می شد تبعیض و نابرابری رواج می یافت و به مرور مردم از شاهان و موبدان فاصله می گیرند و سامان امپراتوری از درون تهی و لرزان می شود..
و آنگاه که مزدک بر می خیزد و مردم را به عدالت و برابری و تقوا فرا می خواند او را متهم می کنند که به تشویق او انبار شاهی میان مردم تقسیم شده است .
که تاراج کردند انبار شاه به مزدک همه بازگردد گناه
که در رد این اتهام مزدک چنین دفاع می کند که حکیم سخن آن را بر نظم آورده است :
اگر دادگر باشی ای شهریار در انبار، گندم نیابد بکار [10]
مزدک به شیوایی و جوانمردی شاه را به دادگری فرا می خواند تا داد را در جامعه بگستراند که نشانی است از رواج نابرابری و بی عدالتی و بی خبری حاکمان که دین اهورایی مستمسکی شده بود برای ادامه حکومتشان که مردم از آن رنج می برده اند:
زِیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
و بدین وسیله دین اهورایی تبدیل به ابزار خشونت می شود.
ز پیمان بگردند و از راستی گرامی شود کژی و کاستی
و در نتیجه زمینه های بحران و فروریزی فراهم می شود وبیگانه وسوسه و ترغیب به دخالت می شود . این فروکاست آیین متعالی به ابزار سلطه و خشونت نه تنها عرصه ی اندیشه و آزاد اندیشی را بر مردم که میدان ژرف اندیشی را حتی بر اربابان راستین دین نیز می بندد و استبداد دینی و نظام " کاست ها " حاکم می شود و در نهایت موریانه گون کل ساختار سیاسی و اجتماعی ایران را از درون و محتوا تهی می کند. تا آنجاکه این مردمان که در سده هشتم و هفتم پس از میلاد حکومت های ماد و سپس هخامنشی را بنیان نهادند و به سان خورشیدهای فروزان بر تاریکی و جهل و نابرابری تابیدند و روشنی بخش و راهبر جهان شدند و دولتهای متعدد ایرانی یگانگی یافتند و در عین کثرت و در اوج قدرت به وحدت رسیدند ، قدرتی که پشتوانه مردمی داشت و وحدتی کم نظیر تجلی پیدا کرده بود رو به سستی می رود و با وجود اینکه بر این سرزمین در درازای تاریخ یونانیان ، رومیان ، عربان ، ترکان ، مغولان ، تاتاران ، روسان ، انگلیسان و آمریکائیان و .....هریک چند گاهی چیره شدند ولی باز آنچه بر جای ماند ایران و ملت ایران بود و این ملت بزرگ از آن زمان با فداکاری و درایت بزرگانی در صحنه جهان حضور داشته و دارد .
بخود آئیم و از تاریخ درس بگیریم که در اثر تباهی های اخلاقی – اجتماعی – فرهنگی ، بی عدالتی و نابرابری ها شرایطی بوجود آمده بود که به یورشی این امپراتوری بزرگ فرومی شکند . درس آموزی از این رخداد تاریخی بر ما لازم است که در واقع این سپاه اعراب نبود که ایران را شکست داد بلکه رفتار و عملکرد حاکمان .
امروز آنچه ضروری است دریابیم از کجا آمده ایم ، کی بوده ایم ، کجا هستیم و به کجا می رویم ؟
دوستان و دشمنان منافع ملی را از هم تمیز دهیم ، از منافع شخصی برای سربلندی میهنمان بگذریم و بدور از خشونت ، نابرابری و بدور از منیت ها به شعار همبستگی ملی بگونه ای راستین در نهایت برابری به دور از تبعیض ها با مدارا و تساهل میان همه هم میهنمان اقدام کنیم و تنها به منافع ملی بیاندیشیم تا ایران یگانگی وقدرت دوباره خود را باز یابد .
" خوشبخت ملتی که از سرگذشت دیگران پند می گیرد " حضرت محمد(ص)[11]
و خوشبخت ملتی که به قهرمان نیاز نداشته باشند.http://sarzaminiranman.persianblog.ir/post/3