مصاحبه با خدا
در خواب دیدم که دارم با خدا گفتگو میکنم:
- دوست داری با من مصاحبه کنی؟
- اگر وقت داشته باشید، بله.
خدا لبخندی زد و گفت: وقت من نا محدود هست. سوالت چیست؟
- چه چیز انسان تو را بیشتر شگفت زده میکند؟
- اینکه آنها از بچگی خسته میشوند و دوست دارند زود بزرگ شوند ولی بعد دوباره دوست دارند به آن دوران برگردند. اینکه آنها سلامتی را فدای پول میکنند و بعد پول را صرف باز گرداندن سلامتی خود میکنند. اینکه با فکر کردن به آینده، حال را فراموش میکنند به طوری که نه در حال زندگی میکنند نه در آینده. اینکه چنان زندگی میکنند که انگار هرگز نخواهند مرد، و وقتی مردند، انگار هرگز تو این دنیا نبوده اند.
خدا دستان مرا در دست گرفت و هر دو برای مدتی ساکت ماندیم.
- به عنوان خالق هستی، انتظار داری انسانها چه چیز هایی را بیاموزند؟
- اینکه نمیتوانند دیگران را وادار کنند که آنها را دوست داشته باشند، تنها کاری که میتوانند بکنند این است که خود را طوری اصلاح کنند که برای دیگران عزیز باشند. اینکه هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنند. گذشت داشته باشند. بدانند در کمتر از چند ثانیه میتوان دل کسی را آزرده کرد، اما سالها زمان می خواهد تا اثر آن از بین برود. اینکه ثروتمند کسی نیست که بیشترین را دارد، بلکه کسی هست که به کمترین نیاز دارد. اینکه کسانی هستند که آنها را از صمیم قلب دوست دارند اما نمیدانند چگونه احساساتشان را ابراز کنند. اینکه ممکن هست دو نفر به یک چیز نگاه کنند اما آنرا متفاوت ببینند. اینکه بدانند تنها بخشیدن همدیگر کافی نیست بلکه بعضی مواقع خود را هم باید ببخشند.
- از وقتتان سپاسگزارم. چیز دیگری هم هست که دوست داری انسانها بدانند؟
خداوند لبخندی زد و گفت: فقط بدانند که من اینجا هستم ... همیشه ...
اینجا