سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

برگزیده ای از رساله منظوم درخت آسوریک ترجمه حسن نقاشی

" درختی رسته است

سراسر کشور سورستان

بُنَش ، خشک است

سرش ، است تر

برگش به نی ماند

بَرَش ماند به انگور

شیرین بار آورد

برای مردمان

آن درخت بلند

با بز، نبرد کرد

که:من،از تو برترم

به بسیار گونه چیز

و مرا ، به خونیرس زمین

درختی ، همتن نیست

چه ، شاه از من خورد

چون نو بار آورم

تخته کشتیانم

فرسپ بادبانانم

جاروب از من کنند

که کوبند جو و برنج

دم (دمینه)از من کنند

برای آذران

موزه ام برزیگران را

کفشم ، برهنه پایان را

رسن از من کنند

که پای تو را بندند

چوب از من کنند

که گردن تو را مالند

میخ از من کنند

که سر تو را آویزند

هیمه ام آذران را

که ...تو را بریزند

تابستان سایه ام ،

به سر شهریاران

آشیانم مرغکان را

سایه ام رهگذران را

....

....

چون آن گفته شد

بوسیله درخت آسوریک

بز پاسخ کرد

که : تو با من ، پیکار می کنی

تو با من نبرد ، می کنی

چون از کرده های من ،

شنیده شود

بود ننگ که با

سخن هرزه ات پیکار کنم

درازی ، دیو بلند

کاکلت ماند به گیس دیو

تا به کی بردباری کنم

از تو بلند بی سود

اگرت پاسخی دهم

ننگی گران بود

....

....

بشنو ای دیو بلند

دین ویژه مزدیسنا

که هرمزد مهربان آموخت

جز از من که بزم

کس نتواند ستود

چه شیر از من کنند

اندر پرستش یزدان

کمر از من کنند

که مروارید در آن نشانند

پوستم را کنند آبدان

به دشت و بیابان

به روز گرم و نیمروز

آب سرد از من است

نامه از من کنند

و طومار دیوان

دفتر و پادشیر بر من نویسند

زه از من کنند

که بندند بر کمان

انبان از من کنند

برای بازرگانان

....

....

مزدا پرستان وضو

بر پوست من دارند

چنگ و وین و کنار

و بربط و تمبور

که زنند

به کمک من سرایند

پس من دیگر بار ، برترم

از تو ای درخت آسوریک

اینم سود و نیکی

اینم ، دهش و درود

که از من بز ، برود

در سراسر این پهن بوم

این زرین سخنم

که من به تو گفتم

چنانست که پیش و خوک و گراز

مروارید افشانید

یا چنگ زنید

پیش اُشتر مست

بز به پیروزی شد

خرما اندر ستوه ماند

....

....