سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

سوشیانت

از کسانی شویم که زندگانی را تازه می سازند ومردم را به سوی راستی وپارسایی رهنمایی می کنند

هفتاد دو ملت در شعر شاعران

حاصل نگاه حافظ و مولوی
وقتی همه حقیقت‌ها و معرفت‌ها در اختیار یک تن قرار گیرد و او مطلق‌ خیرها و مطلق‌ خوبی‌ها باشد بی‌شک دیگران که سهمی از حقیقت و دریافت آن ندارند یا کم دارند، نمی‌توانند داعیه راهبری انسان‌ و هدایت او را داشته باشند. وقتی کسی نتوانسته راه رسیدن به معشوق حقیقی را طی کند و به معشوق برسد صد البته نمی‌تواند از «پیر مغان» یا «پیر طریقت» یا «شمس‌ تبریزی» که همه این راه‌ها را رفته‌اند و به معشوق حقیقی واصل شده‌اند انتقادی کند. مگر می‌شود و امکان دارد کسانی که حقیقت و راه رسیدن به آن را درنیافته و انسان ناقص هستند کسی را که «فهم مطلق» و «خیر مطلق» است در موضع نقد قرار دهند و از او انتقاد کنند؟ محال است کسی که «خیر مطلق» و «فهم‌ مطلق» نیست دارای توان معرفتی برای نقد «خیر مطلق» و «فهم ‌مطلق» باشد. «ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد/ چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا». در این فرآیند ابتدا همه، جز خود، اعم از عاقل، زاهد، صوفی، شافعی، ‌متشرع، مفتی، واعظ، مدرسه‌رو، محتسب و... نفی می‌شوند. (مولوی و به ویژه حافظ در این خصوص شعرهای بسیاری دارند که با مراجعه به غزل‌های آن دو به راحتی می‌توان به این نکته دست یافت.) حافظ به وضوح می‌گوید: «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». خیام نیز شعرهایی با چنین مضمونی که هیچ فرد یا آیینی حقیقت را درنیافته است بسیار دارد اما تفاوت اساسی میان حافظ و خیام در آن است که از نظر حافظ اگر هفتاد و دو ملت حقیقت را نمی‌بینند پیر مغان آن را می‌بیند ولی خیام اصولاً معتقد است حقیقتی وجود ندارد که دیده شود و به دست‌ آید. مولوی در نفی مخالفان شمس (پیر خود) واضح‌تر سخن می‌گوید: «چو بنده شمس تبریزی نباشد/ تو او را آدمی مشمُر برون کن». بنابراین از نظر حافظ و مولوی هیچ‌کس قادر به تشخیص حقیقت نیست جز پیر مغان یا شمس تبریزی و بنابراین همه نفی می‌شوند جز آن دو و پیروان آنها. نتیجه چنین نگاهی به آنجا ختم می‌شود که همه آنهایی که قادر به درک نگاه و اندیشه «ما» نمی‌شوند دشمن و همسان شمع مرده شمرده شوند: «ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد/ چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا» «هر آن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید/ نخست موعظه پیر صحبت این حرف است/ که از مصاحبت ناجنس احتراز کنید». این نوع برخورد با مخالفان نزد مولوی نیز به وفور یافت می‌شود: «هوای شمس تبریزی چو قدس است/ تو آن خوکی که نپذیرد فرنگت». در ادامه این منطق است که شاعر می‌رسد به اینکه هر کس این بزرگی و عظمت را در شمس نبیند باید که سنگسارش کرد: «اینچنین فر و جمال و لطف و خوبی و نمک/ فخر جان‌ها شمس حق و دین تبریزست آن/ برنتابد جان آدم شرح اوصافش صریح/ آنچ می‌تابد ز اوصافش دلا مکنیست آن/ هر بصر کو دید او را پس به غیرش بنگرید/ سنگسارش کرد می‌باید که ارزانیست آن». اما خیام که از همان ابتدا در فلسفه و نگاه خود به جهان از آن «مطلق‌انگاری» دوری می‌جوید فلسفه‌اش به این ختم نمی‌شود. در نظر او هر کس برای خود نظری داشته و دارد و همگی هم «فسانه‌ای» گفته‌اند و در خاک شده‌اند. بر اساس بینش خیام از آنجا که حقیقتی وجود ندارد بنابراین هیچ فرد یا شخصی نه‌تنها «خیر مطلق‌» و «فهم مطلق» نیست بلکه بی‌تردید دارای اشتباه و نقص است و همین امر این شاعر را به این نتیجه می‌رساند که بگذار هر که می‌خواهد حرف خود را بزند و هر کس راه خود را برود و ما هم به دور از این «افسانه»‌گویی‌ها و بی‌توجه به همه قیل و قال‌ها راه خود را که خوش بودن است می‌رویم: «در پرده اسرار کسی را ره نیست/ زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست/ جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست/ می ‌خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست». و این همان چیزی است که انسان مورد نظر خیام را به جایی می‌رساند نه اطاعت و پیروی محض از پیر مغان و شمس و...«در دهر هر آن‌که نیم نانی دارد/ وز بهر نشست آشیانی دارد/ نه خادم کس بُود، نه مخدوم کسی/ گو «شاد بزی» که خوش جهانی دارد».
گرچه پیروی و اطاعتی که حافظ و مولوی از آن سخن به میان می‌آورند و نیز آزادگی‌ای که خیام به آن اشاره دارد به هیچ روی رنگ و ماهیت سیاسی ندارد اما در همین چارچوب نیز باید خیام از یک سو و حافظ و مولوی از سوی دیگر را در مقابل یکدیگر دانست.

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند


گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند



ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت


با من راه نشین باده مستانه زدند



آسمان بار امانت نتوانست کشید


قرعه کار به نام من دیوانه زدند


جنگ هفتاد و دو ملت 
همه را  عذر بنه


.چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند


شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد


..صوفیان رقص کنان ساغر شکر انه زدند



آتش آن نیست که ازشعله اوخندد شمع


آتش آن است که در خرمن پروانه زدند



کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقا ب


تا سر زلف سخن را به قلم نشانه زدند

فردوسی از اولین سطر شعرش

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد .

اولین صادر و آفریده خداوند را خرد و عقل معرفی می کند . آغاز شعر با خدای آفریننده خرد، نشان ژرفناکی آموزه های فردوسی است . ستایش خرد، نشان درک عمیق او از آفرینش الهی است . سپس او در گفتار در ستایش عالم، نگره های شیعی را بیان می کند:

ز آغاز باید که دانی درست

سرمایه گوهران از نخست

که یزدان زناچیز چیز آورد

به آن تاتوانایی آمد پدید

بررسی این بخش نشان آن است که حکمت فردوسی عمیقا با نگره شیعی همنواست و این کذب بزرگی است که وفاق اندیشه های الهی باستانی را با اندیشه الهی شیعه، می خواهند به معنی نفی سرشت اسلامی حکمت معنوی، فردوسی بنمایانند .

گفتار در آفرینش هستی در زبان شعر فردوسی، درخشان و قرآنی است و ستایش پیغمبر - صلی الله علیه و آله - در این آغازگاه آفرینش معنادار است .

ترا دانش و دین رهاند درست

ره رستگاری ببایدت جست

اگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل وحی

خداوند امر و خداوند نهی و . . .

مشکل بزرگ آن است که شرایط تقیه این شاعر شیعه درک نشده است . وقتی که معصومان به یارانشان دستور می دادند در برابر زیرپا نهندگان حق ولایت، تقیه کنند، آیا سخنان فردوسی که چند سطر از تمام شاهنامه اش را به گزارش به ترتیب آمدن خلفا اختصاص داده، گناه است؟ همان که درباره حضرت علی (ع) که تئوری قدرت سیاسی او در شاهنامه با نگره ولایت علوی همنواست، چنین می سراید:

همانا علی بود جفت بتول

که او را بخوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علی ام درست

درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کین سخن راز اوست

تو گوئی دو گوشم پرآواز اوست

علی را چنین دان و دیگر همین

کزیشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه

بهم بستنی یکدیگر راست راه

منم بنده اهل بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی

که با دیگران مرمرا کار نیست

جزین مرمرا راه گفتار نیست

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

همه بادبان ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچون چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و وصی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کوموج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شرم غرقه دارم دو یار وفی

خداوند جوی و می و انگبین

همان چشمه شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و وصی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست

چنین است آئین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایلست

ترا دشمن اندر جهان خود دلست

نباشد جز از بی پدر دشمن اش

که یزدان به آتش بسوزد تن اش

هر آنکس که در دلش بغض علی ست

ازو زارتر در جهان زار کیست

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک پی همرهان

همه نیکی است باید آغاز کرد

چو با نیکنامان بوی هم نورد

این رباعی خیام هم از جمله تأثیرهای او بر ادبیات پس از خود به شمار می آید که به وضوح در بیت زیر از حافظ به چشم می خورد.

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

در مقایسه این دو سخن، به وضوح احتیاط خیام در برابر رک گویی حافظ به چشم می خورد. خیام تنها از احتمال گمراهی اهل فلسفه و اهل اشراق می ترسد، اما حافظ تمام هفتاد و دو ملت را گمراه معرفی می کند و حتی علت این گمراهی را هم با طبع شاعرانه خود بیان می کند. اما بیت حافظ در میان ابیاتی تزیین شده و با آغازی عرفانی چون «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند» گم می شود و بدین ترتیب خیام، مانند همیشه و مانند دیگر شاعران پارسی گوی در برابر رندی حافظ کم می آورد.یا مثلاً تفکر اختلاط «عیش و عشق» که شاید از این رباعی و رباعیات مانند آن در زبان خیام آغاز شده، بارها در طول ادبیات فارسی تکرار می شود:

 

با سرو قدی تازه تر از خرمن گل

از دست منه جام می و دامن گل

زان پیش که ناگه شود از باد اجل

پیراهن عمر ما چون پیراهن گل

 

با همین نگاه است که سعدی می گوید:

من آن نیم که حرام از حلال نشناسم

که باده تو حلال است و آب بی تو حرام

و حافظ هم به وضوح با نگاه از روی دست او می سراید:

در مذهب ما باده حرام است و لیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام، حرام است

ماجرای تفکر تزویر ستیزی خیام هم که مشهور است و به وضوح تأثیرگذار بر ادبیات پس از خود:

 

گرمی نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

 

و حافظ هم که می گوید:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

 

اثر

خلاصه آنکه به عقیده من محتوای شعر خیام، بر خلاف نظر هر دو گروه دانشگاهی و روشنفکر با محتوای شعرهای هنرمندانه دیگر شاعران بزرگ پارسی گوی تفاوت فاحشی ندارد.

البته از این بین باید شعرهایی چون مدایح، بهاریه ها، تعلیمیه ها و دیگر شعرهای نه چندان ناب را استثنا کرد. تنها چیزی که سبب می شود این تفاوت، به اشتباه به نظر بیاید آن است که رباعی خیام، به واسطه رابطه تار عنکبوتی کلمات و شکل گرفتن در بستر ساختاری عمیق و منبعث از فرم، به عمد راه فراری برای خود، نمی گذارد، اما بقیه شاعران پارسی گوی و بویژه در غزل با استفاده از ویژگی ارتباط عمودی ابیات، دست خود را چه در طرح سؤالهای بنیادین و چه حتی در نتیجه گیری های خلاف ذائقه جمع باز می بینند و از این راه فرار استفاده می کنند.

جای بسیار تعجب است که بسیاری از بزرگان ادبیات بر این شواهد چشم بسته اند و تعجب برانگیزتر آنکه «دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی»، به گمانم، در ذیل غزل معروف:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا فارغ از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم، آخر ننمایی وطنم

 

می نویسد که این غزل در نسخه های قدیمی تر دیوان کبیر به چشم نمی خورد و البته تفکر تردید در برابر مقصد هم تفکر خیام است و نه تفکر مولوی

اما نکته آخر آنکه خیام در چند رباعی به خوبی از لحن طعن آمیز استفاده می کند و شگفتا که این شاه بیت غزل رباعیات خیام کاملاُ پنهان مانده است.

این بحث، مجالی بسیار فراخ می خواهد و شواهدی متعدد از دیگر شاعران که در این مورد هم از خیام متأثر بوده اند.

تنها به عنوان فتح باب در ذهن شما ادب دوستان عزیز، می توان به این رباعی اشاره کرد که:

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آن جا می و جام و انگبین خواهد بود

گرما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

واضح است که در نگاه اول، این رباعی، خود را کفر آمیز می نمایاند، اما چنانچه با نگاهی عمیق تر، آن را بازخوانی کنیم در می یابیم خیام نیز مبلغ عشق الهی است و حربه او در این تبلیغ کم کردن خوف و افزودن رجا در ذهن مخاطبان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد