«مهرداد قدردان»
اینک میخواهم پای در کفش بزرگان کرده و بگویم وقتی که شمس تبریزی مراد مولانا ، انسان را ازلی و ابدی میداند (مقالات شمس، شمس تبریزی- حکایت شمس، محمد حیدرنژاد) هم به نوعی تکیه بر این باور دارد که انسان پرتوی الهی دارد و این پرتو را از سرچشمه ازلی و ابدی آن (خداوند) پایه قرارداده و انسان را ازلی هم میداند.
در این راستا میتوان به این نکته اندیشید : بیجهت نیست که در چندین جای اوستا از جمله یسنای26 بند10 و فروردین یشت بند145 به فروهرهای آدمیان از کیومرث تا سیوشانس (آخرین آفریده و موعود مزدیسنا) درود فرستاده میشود و این شامل بسیاری از انسانهایی است که هنوز به گیتی نیامدهاند و بیگمان دارای فروهرهای معینی بوده که در سرچشمه اهورایی خود به سر میبرند.
از دیدگاهی دیگر نیز فروهر قابل بررسی است : بر پایه اسطوره آفرینش که در متون پهلوی چون بندهش از آن یاد شده است آفرینش توسط هرمز انجام و بر مبنایی از زمان اسطوره ایِ دوازده هزار ساله قرار گرفته است که سه هزار سال نخست آن فروهری بوده و همه چیز حالتی مینوی داشته و از جسم و حالت گیتیایی خبری نبوده است و چنانکه میدانیم پس از حمله اهریمن به قلمرو هرمز در پایان سه هزاره اول و اراده هرمز برانجام آفرینشِ گیتیایی (مادی) برای تحلیل قوای اهریمن و سرانجام شکست او ، آفرینش گیتیایی (مادی) در سه هزاره دوم حین بیهوشی اهریمن توسط هرمز به انجام می رسد در این میان ، نکته مهم پرسش و پاسخ هرمز و فروهرِآدمیان پیش از جسم بخشیدن به آنان و ورودشان به گیتی و عرصه خاکی خواندنی است:
«کدام یک شما را سودمندتر در نظر آید؟ اگر شما را به صورت مادی بیافرینم و به تن با دروج بکوشید(بجنگید) و دروج را نابود کنید و شما را به فرجام درست و انوشه بازآرایم و باز شما را به گیتی آفرینم جاودانه بی مرگ ، بی پیری و بی دشمن باشید یا شما را جاودانه پاسداری [بر ضد] اهریمن باید کرد؟ ایشان بدان خرد همه آگاه [آن] بدی را [که]از اهریمن دروج بر فروهرهای مردمان در جهان رسد ، دیدند و رهایی واپسین از دشمنی اهریمن را به تن پسین ، جاودانه درست و انوشه باز بودن را [دیدند] و برای رفتن [به جهان ، همداستان] شدند.»(بندهش)
پیمان سپاری با هرمز و تعهد برای جنگ با اهریمن و بدیها پیش از پذیرش تن و پیکر و قبل از عزیمت به گیتی و عرصه خاکی ، وضعیت ، کارایی ، کارکرد و خویشکاری فروهرآدمیان را ترسیم می کند و بر اساس این اسطوره هر یک از ما انسانها پیش از آفرینش مادی و آغاز گیتی به هرمز پیمان سپردهایم که بر علیه بدی بجنگیم و در پیشرفت خوبی و نیکی بکوشیم در این راستا به ادبیات پر بار این مرز و بوم سری میزنیم:
حافظ:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
نیز:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و:
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
و چه زیبا سعدی میفرماید:
نشان بر تختهی گیتی نبود از عالم و آدم که جان در مکتب عشق از تولای تودم زد
خواندن این ابیات اندیشه را گرم و توسن خیال را نوازش میدهد، این شاعران عارف چه زیبا و عارفانه بخشی از اسطوره آفرینش و جانمایه آن را به تصویر کشیدهاند.
این عالم فروهری و این پیمانسپاری به نوعی یادآور عالم ذر یا میثاق روایات اسلامی هم هست که طبق این روایات در این عالم ، خداوند عهدها و میثاقهایی را از ارواح گرفته است و اساس عالم ذر را آیه 173 سوره اعراف گرفتهاند و تصدیق ازلی آن: «الست بربکم قالوا بلی » « آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند : بلی»
نکتهای که یادآوری آن خالی از لطف نیست آنکه در نگاره هخامنشی که به پیشنهاد رستم جیکاما دانشمند پارسی فروهر نام گرفت حلقه میانی آن که به حلقه آفرینش یا دایره زندگی نامبرداراست به حق و با تکیه بر دانش کافی توسط ایشان حلقه آفرینش نامگذاری شده است چون بر اساس باور ایرانیان چه عرفا و چه فلاسفه آفرینش خطی نیست بلکه گرد و به صورت دایره است چون باید از نقطهای(آفریننده) آفرینش آغاز و باز با پایان یافتن و فرا رسیدن مرگ به همان نقطه(آفریننده) باز گردد هستی آغاز و پایانی جز در ذات خداوندی ندارد این دایره یا حلقه آفرینش را دو قوس است که رفتن و آمدن را ترسیم میکند که در نظر عرفا این دو قوس ، یکی نزولی و دیگری صعودی است. قوس نزولی به زبان ساده ، آفرینش جهان توسط خداوند است یعنی از وحدت به کثرت رسیدن، با مشاهده این کثرت و با اندیشه کردن بر آن، به وحدت رسیدن و پی به وجود خداوند هستی بردن و با بازگشت فرجامین به سوی او قوس صعودی معنا می یابد یا به بیان فلسفی ، وجود از عقل کل(خداوند) آغاز میشود و پس از پیمودن مراتب عقول به وجود برزخی و بعد از آن به عالم ماده میرسد این را سیر نزولی نامیدهاند از طرف دیگر، وجود سیر دیگری را از هیولی ) ماده) آغاز میکند و بعد از طی مراتب و قطع مراحل حیوانی به برزخ میرسد و از آنجا به عالم عقل(فنا فی الله) نایل میشود و این را سیر صعودی گویند در گاهان اشوزرتشت یسنای 29 بندهای 1و10، یسنای 44 بندهای6 و7، یسنای 50 بند 11، یسنای 33 بند6،یسنای34، بند6،یسنای 50 بند9،و یسنای 34 بند 13به این موضوع اشاره دارند. «اینک با سرودهای ستایش خود که از روی راستی و پاکمنشی و نیروی روانیام برخاسته آرزومندم پس از انجام رسالت خود و آشنا کردن مردمان از بهره و سودهای آیین مقدست با سرفرازی تمام به سویت باز گردم.»(یسنای50 بند9)
اما نکته آخر که بی ارتباط با ازلیت و ابدیت و آفرینش نیست با استفاده از نظر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فیلسوف پرآوازه به بیان آن میپردازیم.
پاسخ به این پرسش اساسی که هستی از کجا آمده چه خواهد بود؟ آیا میتوان تصور کرد که هستی از جایی آمده باشد؟ اینجا باید به دقت تفاوت وجود و موجود را سنجید و بر آن اندیشه کرد، موجود میتواند آفریده یا حادث شود. آیا برای وجود نیز چنین رویدادی منطقی است؟ آیا پذیرش عقلی دارد؟ بیگمان خیر! چون وجود برابر هستی است.
به شوند هست بودنش نمیتواند حادث باشد. پدیداری هستی از نیستی مفهوم نیست و تنها موجود است که میتوان در مورد هستی و نیستیاش نظر داد و جالب اینکه حتی نیستیِ یک موجود برابر عدم آن نیست یعنی موجود معدوم (نابود) نمیشود تنها تغییر ماهیت میدهد پس چیزی از موجودیت جهان نابود شدنی نیست تنها ماهیتش تغییر میکند.
نیستی یعنی نیستیِ وضع موجود نه فنا و نابودی، به طور مثال آدمی با پذیرش مرگ وجودش معدوم (نابود) نمیشود بلکه ماهیتش معدوم و ماهیتی جدید اختیار میکند، وجود تکلیفش معلوم است، وجود برابر هستی است و نه میتوان آن را حادث شمرد و نه معدوم و نابودشدنی دانست و نکته اینجاست که چون خداوند عین هستی است این امکان از اساس وجود ندارد.
اندیشه بر این چند جمله گذشته کارگشاست تا بتوان موجودیت انسان، جزء فروهری، ابدی بودن انسان، وحدت وجود و در مجموع آفرینش وهستی را در جایگاه والای خود مورد بررسی قرار داد.